بسم الله الرحمن الرحیم

اللّهم صَلّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللّهم صَلّ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

گریه امام زمان

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ

جناب حجّة الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپایگانى گفت من در تهران از جناب آقاى حاج محمّد على فشندى که یکى از اخیار تهران است . شنیدم که مى گفت : من از اول جوانى مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حجّ بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه روحى فداه مشرّف گردم لذا سالها به همین آرزو به مکّه معظّمه مشرف مى شدم .
در یکى از این سالها که عهده دار پذیرائى جمعى از حجّاج هم بودم ، شب هشتم ماه ذیحجّه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم یک شب قبل از آنکه حُجّاج به عرفات مى روند، من براى زوّارى که با من بودند جاى بهترى تهیّه کنم . تقریبا عصر روز هفتم وقتى بارها را پیاده کردم و در یکى از آن چادرهائى که براى ما مهیّا شده بود مستقر شدم و ضمنا متوجّه گردیده بودم که غیر از من هنوز کسى به عرفات نیامده یکى از شرطه هائى که براى محافظت چادرها آنجا بود نزد من آمد و گفت : تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده اى مگر نمى دانى ممکن است سارقین در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟! به هر حال حالا که آمده اى باید تا صبح بیدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بکنى .
گفتم : مانعى ندارد، بیدار مى مانم وخودم از اموالم محافظت مى کنم . آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آنکه نیمه هاى شب بود که دیدم سیّد بزرگوارى که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت : حاج محمّد على سلامٌ علیکم ، من جواب دادم و از جا برخاستم . او وارد خیمه شد و پس از چند لحظه جمعى از جوانها که هنوز تازه موازصورتشان بیرون آمده بود مانند خدمتگزار به محضرش ‍ رسیدند، من ابتدا مقدارى از آنها ترسیدم ولى پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم محبّت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد کردم ، جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولى آن سیّد داخل خیمه شده بود. او به من رو کرد و فرمود: حاج محمّد على خوشا به حالت ، خوشا به حالت . گفتم : چرا؟
فرمود: شبى در بیابان عرفات بیتوته کرده اى که جدّم حضرت سید الشهداء اباعبد اللّه الحسین ع هم در اینجا بیتوته کرده بود گفتم در این شب چه باید بکنیم ؟
فرمود: دو رکعت نماز میخوانیم ، پس از حمد یازده قل هواللّه بخوان لذا بلند شدیم و این کار را با آن آقا انجام دادیم ، پس از نماز آن آقا یک دعائى خواند، که من از نظر مضامین مثلش را نشنیده بودم ، حال خوشى داشت اشک از دیدگانش جارى بود، من سعى کردم که آن دعاء را حفظ کنم ، آقا فرمود: این دعاء مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى کرد سپس به آن آقا گفتم ببینید من توحیدم خوب است ؟ فرمود: بگو من هم به آیات آفاقیه و انفسیّه به وجود خدا استدلال کردم و گفتم : معتقدم که با این دلائل خدائى هست فرمود: براى تو همین مقدار از خدا شناسى کافى است . سپس ‍ اعتقادم را به مسئله ولایت براى آن آقا عرض کردم فرمود: اعتقاد خوبى دارى . بعد از آن سئوال کردم که : به نظر شما الا ن امام زمان ع در کجاست ؟ حضرت فرمود: الا ن امام زمان در خیمه است .
سئوال کردم روز عرفه که میگویند حضرت ولىّ عصر ع در عرفات است در کجاى عرفات مى باشند فرمود حدود جبل الرّحمة گفتم : اگر کسى آنجا برود آن حضرت را مى بیند؟ فرمود: بله او را مى بیند ولى نمى شناسد.
گفتم : آیا فردا شب که شب عرفه است حضرت ولى عصر عج اللّه تعالى فرجه الشریف به خیمه هاى حجاج تشریف مى آورند و به آنها توجهّى دارند؟
فرمود: به خیمه شما مى آید، زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل ع متوسل مى شوید در این موقع آقا به من فرمودند حاج محمّد على چائى دارى ؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولى چائى نیاورده ام . عرض کردم آقا اتفاقا چائى نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید زیرا فردا میروم و براى مسافرین چائى تهیه مى کنم .
آقا فرمودند: حالاچائى بامن و از خیمه بیرون رفتند و مقدارى که به صورت ظاهر چائى بود ولى وقتى دَم کردیم به قدرى معطّر و شیرین بود که من یقین کردم آن چائى از چائى هاى دنیا نمى باشد آوردند و به من دادند من از آن چائى خوردم بعد فرمودند غذائى دارى بخوریم ؟ گفتم : بلى نان و پنیر هست . فرمودند من پنیر نمى خورم گفتم : ماست هم هست . فرمود: بیاور، من مقدارى نان و ماست خدمتش گذاشتم . او از آن نان و ماست میل فرمود:
سپس به من فرمود: حاج محمد على به تو صد ریال سعودى مى دهم تو براى پدر من یک عمره بجابیاور.
عرضکردم چشم اسم پدرشما چیست ؟ فرمود اسم پدرم سید حسن است . گفتم : اسم خودتان چیست ؟
فرمود: سید مهدى پول را گرفتم و در این موقع آقا از جابرخاست که برود، من بغل باز کردم واو را به عنوان معانقه در بغل گرفتم ، وقتى خواستم صورتش را ببوسم دیدم خال سیاه بسیار زیبائى روى گونه راستش قرار گرفته لبهایم را روى آن خال گذاشتم و صورتش را بوسیدم .
پس از چند لحظه که او ازمن جداشد من در بیابان عرفات هرچه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسى را ندیدیم یک مرتبه متوجّه شدم که او حضرت بقیة اللّه ارواحنى فداه بوده بخصوص که او اسم مرا مى دانست : فارسى حرف میزد نامش مهدى بود پسر امام حسن عسکرى بود!
بالاخره نشستم و زار، زار گریه کردم ، شرطه ها فکر میکردند که من خوابم برده و سارقین اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، به آنها گفتم شب است مشغول مناجات بودم گریه ام شدید شد.
فرداى آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند من براى روحانى کاروان قضیّه را نقل کردم ، او هم براى اهل کاروان جریان را شرح داد، در میان آنها شورى پیداشد.
اوّل غروب شب عرفه نماز مغرب و عشاء را خواندیم بعد از نماز با آنکه من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند فردا شب من به خیمه شما مى آیم زیرا شما به عمویم حضرت عباس ع متوسل مى شوید خود به خود روحانى کاروان روضه حضرت ابوالفضل ع را خواند شورى بر پاشده و اهل کاروان حال خوبى پیدا کرده بودند ولى من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا بودم .
بالا خره نزدیک بود روضه تمام شود که من حوصله ام سر آمد از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم ، دیدم حضرت ولى عصر روحى فداه بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش مى دهند و گریه مى کنند خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست بادست اشاره کردند که چیزى نگو و در زبان من تصرّف فرمودند که من نتوانستم چیزى بگویم ، من این طرف درخیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه روحى فداه آن طرف خیمه ایستاده بودند و هر دومان بر مصائب حضرت ابوالفضل ع گریه میکردیم و من قدرت نداشتم که حتى یک قدم به طرف حضرت ولى عصر ع حرکت کنم . وقتى روضه تمام شد آن حضرت هم تشریف بردند.
اى که توئى مظهر اللّه و نور
نور خدا کرده زرویت ظهور
اى زبزرگى بعلى منتسب
ماه بنى هاشمت آمد لقب
شیر فلک رم کند از بیم تو
بود على رهبر تعلیم تو
از تو پسر ز بیدادگر خاکیان
فخر فروشند بر افلاکیان
اى حرمت قبله اهل صفا
ختم شد الحق بتو نام وفا
قبله آفاق بود روى تو
کعبه عشاق بود کوى تو
پیر خرد طفل دبستان تو
عشق بود بنده فرمان تو
از شهداء برده ز میدان عشق
کوى سبق در خم چوگان عشق


 منبع   http://yamojir.com

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۰۳
امیرمهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی