موت اختیاری
سیر و سلوک
مردن اختیاری
از آموزههای ناب نبوی «مرگ اختیاری» است که عین حیات و سرچشمه زلال آب زندگانی جاودانه و ماندنی است؛ زیرا انسان تا «نمیرد»، «نمیرود» و تا «نماندن» را تجربه نکند «ماندن» را احساس نمینماید. سالک الی الله در «عرفان عملی» همواره در حال «مردن» و تجربه مرگ است. او هر لحظه بین تضادهای مختلف زندگی قرار میگیرد و تضاد «من او»، «ماده معنا» و چالش «خود خدا» را در همه احوال حیاتی از خرد و کلان، جزء وکل و جزئی و کلی میبیند و در این چالشها و تضادها «حیات حقیقی» را لمس میکند و همیشه در حال احتضار سلوکی است و درگیریهای نفس اماره و مسوّله با نفس عاقله، ملهمه و مطمئنه سبب میشود تا مرگ را بچشد و سکرات موت اختیاری، او را به «سُکر سلوکی» و صعق مقامات معنوی فروبرده تا به شکر شهودی و صحو صهبای الستی برسد.
پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «موتواقبل ان تموتوا؛ بمیرید قبل از آنکه شما را بمیرانند» (حسنزاده آملی، شرح عیون مسایل نفس، ج2، ص 362)؛ یعنی مردن اجباری وطبیعی به سراغ شما خواهد آمد پس شما به سراغ و استقبال آن بروید و برای آن مهیّا و مستعد گردید. در فرازی دیگر فرمود: «اللهم ارزقنی التجافی عن دارالغرور و الانابة الی دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول (نزول) الفوت؛ یعنی ازعالم کثرت به سوی جهان وحدت و از دیار فنا به دار بقا هجرت کنید وپذیرای مرگ که انتقال از شهود جان به شهود جانان است باشید؛ زیرا تا نمیرید و مهیای مردن نشوید خفته و مرده حقیقی هستید؛ «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا» (بحار، ج 5، ص 134).
اما «مرگ حقیقی» که آینه تمامنمای حیات ابدی است به راحتی به دست نمیآید، بلکه ریاضت و مجاهدت میخواهد و به تعبیر عارفان باید از خانه خودیت و انیّت هجرت کرد و «فانی فی الله» شد تا «موت ادراک» گردد. (امام خمینی، 1373، ص 625ـ623). قرآن میفرماید: «مَنْ یَخْرُجْ منْ بَیْته مُهاجراً الَی اللّه وَ رَسُوله ثُمِّ یُدْرکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَی اللّه» (نساء100/) و پاداش فنا و مرگ اختیاری، بقا و جاودانگی است؛ زیرا این مرگ در حقیقت تولد دوباره است که تولدی ملکوتی و طیّ «قوس صعود» پس از طی «قوس نزول» به شمار میرود. به تعبیر شیخ شبستری «سفربه عکس سیر اول کردن» است. (شبستری، 1368، ص 25).
عارفان مرگ را چهار نوع دانسته اند:
ـ مرگ سرخ که جنگ سالک با نفس اماره است؛
ـ مرگ سفید که تحمل گرسنگی و تحصیل نورانیت و سفیدی دل است؛
ـ مرگ سبز که ساده زیستی و ساده پوشی است؛
ـ مرگ سیاه که به دوش کشیدن بار ملامتها و ملالتها، رنجها و زخم زبانها
عارفان مرگ را چهار نوع دانسته اند:
ـ مرگ سرخ که جنگ سالک با نفس اماره است؛
ـ مرگ سفید که تحمل گرسنگی و تحصیل نورانیت و سفیدی دل است؛
ـ مرگ سبز که ساده زیستی و ساده پوشی است؛
ـ مرگ سیاه که به دوش کشیدن بار ملامتها و ملالتها، رنجها و زخم زبانها است. (حسنزاده آملی، شرح عیون مسایل نفس، ص154).
و تا این مرگها حادث نشود «مرگ اختیاری» که «حصول تجرّد» وتوّحد و نقل مکان کردن از ماده به معنا و ناسوت به جبروت است واقع نخواهد شد و به تعبیر علامه حسن زاده آملی: «موت اختیاری حیات حقیقی است، من لم یذوق لم یدر؛ تا نچشی، ندانی». (حسن زاده آملی، هزار و یک نکته، ص 248). علی7 فرمود: «موتوا قبل ان تموتوا واُخرجوا قلوبکم من ابدانکم قبل ان تخرجوکم منها» (نهج البلاغه، خ 143). مرگ اختیاری به منزله بعثتی است که در روح و روان سالک ایجاد میگردد و توجه او را از ظاهر به باطن عالم و شهود جان و جانان و سرمایههای وجودی خویشتن جلب مینماید. این مرگ حجاب چهره جان را کنارزدن و مراتبی از شهود را ادراک کردن است و...
از معارف کلیدی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفت نفس است که مقدمه بلکه عین «معرفت رب» خواهد بود؛ زیرا انسان «خودآگاه»، انسان «خدا آگاه » و انسان از خود رهیده، انسان به خدا رسیده است؛
د) خودآگاهی و خودیابی
از معارف کلیدی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفت نفس است که مقدمه بلکه عین «معرفت رب» خواهد بود؛ زیرا انسان «خودآگاه»، انسان «خدا آگاه » و انسان از خود رهیده، انسان به خدا رسیده است؛ «من عرف نفسه عرف ربه» (مجلسی، پیشین، ج 61، ص 99). سالک الهی تا خود حقیقی و واقعیاش را نشناسد و از خود پنداری و خیالی جدا نسازد همواره در «غفلت» است و هرگاه «خود» را از «ناخود» بازشناخت، «یقظه» حاصل گشته وبه تعبیر استاد مطهری «آتش به جانش میافکند، او را دردمند و درد آشنا میسازد...» (مطهری، مجموعه آثار، ص 304). مبنای عرفان اصیل «خودشناسی و خودسازی» است و البته معرفت نفس دو گونه است:
الف) معرفت نفس علمی معرفتی؛
ب) معرفت نفس عملی معنویتی.
معرفت نفس معرفتی خود به دو صورت تحقق مییابد: 1ـ حصولی؛ 2ـ شهودی. اگر «شهودی» باشد، سالک از میان رفته، مسلک نیز به تدریج فانی شده و فقط «مسلوک الیه» میماند؛ یعنی سالک به فنای افعالی، صفاتی و ذاتی میرسد و جز محبوب و معبود را شهود نمینماید و اول و آخر هر چیزی را محبوب میبیند ومقام «محو»، طمس و محق را ادراک میکند. (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 4، ص281 و... تفسیر تسنیم، ج 5، ص 482ـ472 و حسنزاده آملی، شرح عیون مسایل نفس، ج 2، ص357ـ356).
انسان خودآگاه خود ساخته عوالم ماده ومثال و عقل را پشت سرگذاشته وبه «عند رب» دست مییابد. این معنا در اثر «فقرشناسی وجودی وفقرباوری وجودی» که ادراک فقر انفسی است در پرتو معرفت نفس واقع خواهد شد. سنت و سیره نبوی چنان است که انسان را به خویشتن خویش بر میگرداند؛ «یا اَیُّهَا الِّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ اَنْفُسَکُمْ...» (مائده105/)؛ زیرا کتاب وجود انسان، کتاب فطرت و دفتر دل و لوح نفس انسان بسترحرکت جوهری اشتدادی و حرکت حبّی اشتیاقی به سوی خداست و به تعبیر ملاصدرا شیرازی: «علم النّفس هوام الحکمة و اصل الفضایل...؛ خودشناسی مادر همه حکمتها و ریشه و اساس همه فضیلتها است». (ملا صدرا، شرح هدایه ابن اثیر، ص 7) و به تعبیر علامه حسن زاده آملی: «فانّ معرفة النّفس مفتاح خزائن الملکوت...؛ براستی که خودشناسی کلید گنجینههای ملکوت است». (حسنزاده آملی، هزار و یک نکته، نکته 709) و به تعبیر علامه جوادی آملی: «معرفت نفس ام الفضایل و اصل المعارف
است...» (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج3، ص148). و پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)چه زیبا و راهگشایانه پیام معرفتی سلوکی را به گوش جان اصحاب سیر و سلوک رسانده است: «مردی به نام مجاشع به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)شرفیاب شد و پرسید: ای فرستاده خدا! چگونه میتوان خدای حقّ را شناخت؟
حضرت فرمود: به وسیله معرفت نفس.
پرسید: راه موافقت با حقّ چیست؟
فرمود: مخالفت با نفس.
پرسید: چگونه میتوان رضایت خدای سبحان را به دست آورد؟
فرمود: با خشمگین شدن بر نفس.
پرسید: چگونه میتوان به وصال حق رسید؟
فرمود: با ترک و دوری از نفس.
پرسید: خدا را چگونه میتوان اطاعت کرد؟
فرمود: با عصیان و شوریدن علیه نفس.
پرسید: راه تقرّب به حق چیست؟
فرمود: فاصله گرفتن از نفس.
پرسید: چگونه میتوان به یاد خدا بود؟
فرمود: با فراموش نمودن نفس.
پرسید: چگونه میتوان با خدا انس گرفت؟
فرمود: به وسیله وحشت از نفس.
پرسید: راه این وحشت از نفس چیست؟
فرمود: کمک خواستن از حضرت حق تعالی علیه نفس». (مجلسی، پیشین، ج 7، ص 72 و نوری، 1404، ج11،ص128).
آری، یاد و شناخت «نَفَخْتُ فیه منْ رُوحی» (حجر29/) یا ادراک نسبت اشراقی و تشریفی به خدا و «نیستان» را یادآور شدن، عامل رساندن «نی» به نیستان و خروج از عیبستان به غیبستان است و انسان سالک بیدار است که «فریاد فراق» و «روایت هجران» میخواند و سینهای میخواهد شرحه شرحه از فراق تا شرح درد اشتیاق خویش نماید و به سرای جاودانه «فَادْخُلی فی عبادی * وَ ادْخُلی جَنِّتی» (فجر32/ـ31) راه یابد و میخانه شهود و دیدار را تجربه نماید و از دارالفنا به دار اللقا سفر نماید. «آری، در پرتو نور معرفت نفس انسان میتواند هم درون خویش را ببیند و هم بیرون را، هم با آیات انفسی آشنا شود و هم با آیات افاقی تا در بینش توحیدی قوی گردد...» (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج9،ص357).